نیکی کن و از بدی بیندیش/ نیک آید، نیک را فراپیش/ بد با تو نکرد هرکه
بد کرد/ کان بد به یقین به جای خود کرد/ هر نیک و بدی که در نواییست/ در
گنبد عالمش صداییست/ با کوه کسی که راز گوید/ کوه آنچه شنید، باز گوید.
دردم این نیست که او عاشق نیس/ دردم این نیست که معشوق من از عشق تهیست/ دردم این است که با دیدن این سردیها/ من چرا دل بستم.
سکوتی بود بر قلبم که با آن میزدم فریاد/ اگر از شهر غم رفتی، مرا هرگز مبر از یاد.
کمرنگترین جوهر، قویتر از پررنگترین حافظههاست.
کوک میکنم چشمانم را روی آمدنت، نمیآیی و من برای همیشه خواب میمانم. (یا صاحبالزمان)
مشترک عزیز! دوری شما قابل تحمل نیست. لطفاً قبض دلتنگی خود را پرداخت کنید.
من به هیچ «دردی» نمیخورم. این دردها هستند که چپ و راست به «من» میخورند.
هیچکس نگران کلاغی که به خانهاش نرسید، نیست. آدمها فقط دنبال «قصهاند».
برای هر کس که ادعای رفاقت میکند، در را باز نکن. خیلیها مثل بچهها در را میزنند و فرار میکنند.
چکه میکند چشمانم. به گمانم دلم گرفته.
دلتنگیام را برای تو با مداد کودکیهایم مینویسم که هیچگاه «دروغ» نمیگوید.
دیر آمدی، سفید شد موهایی که برای برگشتنت آراسته بودم.
دیروز میمردند و فراموش میشدند آرام آرام. امروز چه زود از یاد رفتهایم بیآنکه بمیریم.
سالهاست این «ترازوی دوکفه» تعادل ندارد؛ دست خالی، دل پر.
شاید فقط پلی باشم برای عبورت. به فکر تخریب من نباش. به آخر که رسیدی، دست تکان بده، خودم فرومیریزم.
هر خرابی رو میشه درست کرد، جز ذات خراب.
یادت باشد: جسم خود را دوست بدارید و بیاموزید که آن را سالم و سلامت
نگه دارید، زیرا تا پایان عمر خویش، خداوند همین یک جسم را به شما داده
است.
از آش روزگار چنان دهانم سوخت که از ترس، «آب یخ» را هم فوت میکنم.
اگه کسی رو صدا کنی و جوابتو نده یا دیر جوابتو بده، چه حسی میشی؟ یادت باشه موقع اذان یکی داره صدات میزنه.
برفپاککن خاطرات بیهوده جان میکند، یاد شما این سوی شیشه است.
به تو که فکر میکنم، مورچهها دورم جمع میشوند. حتی رویایت هم شیرین است.
پستترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت کدورت فاش سازد.
جایی در پشت ذهنت به خاطر بسپار که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.
چه کسی برای عشق ما شعر اتل متل خواند که پایت را به این راحتی از زندگیام ورچیدی؟
خدا تنها معشوقی است که عاشقانش به هم حسادت نمیکنند.
خدایا راهی نمیبینم، آینده پنهان است اما مهم نیست، همین کافیست که تو راه را میبینی و من تو را.
عشق مثه یک کش میمونه که توسط دو نفر نگه داشته شده. موقعی که از یک طرف رها میشه، طرف مقابل آسیب میبینه.
دعا کن تکههای زغال در قلب ما بشود سکههای طلا. سکههای طلا نشود تکههای زغال.
رسیدهام به حس برگی که میداند باد از هر طرف که بوزد، عاقبتش افتادن است.
زندگی تلخترین خواب من است/ خستهام خسته از این خواب بلند.
همه جا صحبت از مرغ است، از خروس نمیگویند. اینجا سیر شدن مهمتر از بیداری است.
یه وقتایی دیگه حسش نیست غصه بخوری، رسماً غصه، تو رو میخوره.
ای روزگار، من راههای نرفته بسیار دارم اما با تو یکی، زیاد راه آمدهام.
هرکس به سهم خود از دنیا چیزی برمیدارد، من از دنیا «دست» برداشتم.
همیشه دلتنگی به خاطر نبودن کسی نیست، گاهی به خاطر بودن کسی است که حواسش به تو نیست.
لبخند بزن! برآمدگی گونههایت، توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند. گاه قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند.
گفتمش بیتو دلم میگیرد/ گفت با خاطرهها خلوت کن/ گفتمش خنده ز لب
میمیرد/ گفت با خون جگر عادت کن/ گفتمش با که دل خوش گردد؟/ گفت غم را به
دلت دعوت کن/ گفتمش راز دلم را چه کنم/ گفت با سنگ دلم صحبت کن.
تلنگر کوچکی است باران، وقتی فراموش میکنیم آسمان کجاست.
خداوند به دستهای پاک مینگرد، نه به دستهای پر.
بعضی آدمها مثل دیوار تازه رنگ شده میمونن. نباید بهشون نزدیک شی، چه برسه که بخوای بهشون تکیه کنی.
درست متر کن! آدمها همقد خودشانند، نه همقد تصورات تو.
نزد بیدرد دمی صحبتی از درد مکن/ شاخه سبز دلت را به خطا زرد مکن/ مرداگر نیست ولی کوه که هست/ تکیه بر کوه کن و تکیه به نامرد مکن.
در دفتر خاطراتم نوشتم رفیق زیباست/ معلم دفتر را دید گفت این رویاست/
گفتم ای معلم از عالم رفیق چه میدانی/ گفت در عالم رفاقت رفیق، همیشه
تنهاست.
دیگر از آن همه شیطنت و شلوغی خبری نیست. آنقدر به خاطر ضربدرهای جلوی
اسمم چوب روزگار را خوردم که تبدیل شدم به ساکتترین شاگرد کلاس زندگی.
خستهام از این زندان که نامش زندگیست/ پس قشنگیهای دنیا مال کیست؟/
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست/ ساختم با درد تنهایی، مگر تقدیر چیست؟
بچه که بودیم، میدانستیم هر وقت گم شدیم، باید سر جایمان بمانیم تا پیدایمان کنند. مدتهاست ایستادهام، اما کسی مرا پیدا نمیکند.
تنها باران است که گاهی در اوج تنهایی من، در آن لحظه که هیچکس نیست،
با من از تو میگوید. ولی درد من اینست که دیریست باران نمیبارد.
ما رسم دوستیمان مثل نان نیست که گرمش در سفره دل باشد و سرد و بیاتش سهم نمکی! چه گرمای حضورت، چه سرمای نبودنت را دوست دارم.
ای سبزترین خاطره در باغ وجودم/ دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم/ گفتند
چه داری تو از این هستی دنیا/ گفتم که تو هستی، فقط بود و نبودم.
ای صبر، پا بدار که ز دست برفت یار/ کارم ز دست رفت و نیامد به دست،
یار/ برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم/ یارب ز من چه خاست که بی من نشستیار؟
وقتی خورشید خواستههایت به حکمت خداوند در حال غروب کردن است، گریه نکن، زیرا اشکهایت نمیگذارند طلوع ستارههای رحمتش را ببینی.
عشق ما همانند روزهای هفته است، تو شنبه و من جمعه! نمیدانم چرا جمعه اینقدر به شنبه نزدیک است، اما شنبه اینقدر از جمعه دور؟
آشوب همین حس غریبی است که دارم/ وقتی که به لبهای تو لبخند نباشد/ درتکتک رگهای تنم عشق تو جاریست/ در تکتک رگهای تو هرچند نباشد.
عجب دنیای عجیبی است. رفتن و ماندنم به یک «نقطه» بند بود. زمانی که گفتی «برو»، چقدر عاشقانه میشد اگر نقطهاش بالا بود.
لغتنامههای دنیا را باید تغییر داد. جلوی واژه نبودن نوشتهاند: عدم حضور شخصی یا چیزی… همین؟ چقدر نبودن تو را ساده میگیرند.
نبودنهایت آنقدر زیاد شدهاند که هر رهگذری را شبیه تو میبینم. نمیدانم غریبهها «تو» شدهاند یا تو «غریبه»؟
دست به دامن خدا که میشوم، چیزی آهسته درون من به صدا درمیآید که: نترس! از باختن تا ساختن دوباره فاصلهای نیست.
به شخصیت خود بیشتر از آبرویتان اهمیت دهید، زیرا شخصیت شما جوهر وجود شماست و آبرویتان تصورات دیگران نسبت به شما.
مثل فرشتهها شدهای، احتیاط کن/ زیبا و باصفا شدهای، احتیاط کن/ چندیست که احساس میکنم/ عزیزتر از جان شدهای احتیاط کن.
در شادی من شریک باش ای ساعت/ در فکر لباس شیک باش ای ساعت/ تعجیل بکن دلم برایش تنگ است/ کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت.
جنگل فقط سوختنی نیست، خوردنی هم هست. من یک جنگل، چوب سادگیام را خوردهام.