با سلام
وبلاگ «دیگه چه خبر » معرف حضورشماست . سعی شده که آخرین اخبار و رویدادها ثبت و تقدیم حضور شما عزیزان گردد.
امیدوارم مفید واقع گردد.
زندگی و بار سنگین آن کمرش را شکسته بود انگار افسرده و غمگین بود، در گوشهای زانوی غم بغل کرده بود و داشت می گریست. سخت است گریستن این چنین. نفس
به کندی در سینه اش جریان داشت و انگار خسته بود و دیگر طاقت کشیدن چنین
باری را بر دوش نداشت. دستم را جلو بردم تا کمکش کنم ولی نتوانستم، مورچه
زیر دستم له شده بود